•*´¨`*•.¸دوستان¸.•*´¨`*•.¸

هرکس به اندازه ی اهدافش ثروتمنداست

•*´¨`*•.¸دوستان¸.•*´¨`*•.¸

هرکس به اندازه ی اهدافش ثروتمنداست

آرزوهایت را دور نریز


آرزوهایت را دور نریز


بسیاری از ما دوره نوجوانی را پشت سر گذاشته ایم. دوره ای سرشار از رویاها و آرزوهایی که شنیدن شان خیلی زیباست اما رسیدن به آنها تنها در دنیای ذهنی نوجوان ها ممکن است.








بسیاری از ما دوره نوجوانی را پشت سر گذاشته ایم. دوره ای سرشار از رویاها و آرزوهایی که شنیدن شان خیلی زیباست اما رسیدن به آنها تنها در دنیای ذهنی نوجوان ها ممکن است.

در واقع نوجوانی آخرین دوره رویاپردازی لجوجانه انسان است. بعد از آن به مرور زمان ذهن ما به واقعیت های زندگی نزدیک تر می شود و تلاطم زندگی، آرزوها و آرمان های نوجوانی را به طور بنیادی تغییر می دهد.




اما همواره باید به یاد داشته باشیم که ملموس بودن به تنهایی ویژگی یک هدف خوب نیست؛ شاید لازم باشد که دوباره از بالا نگاهی به هدف هایمان بیندازیم تا مطمئن شویم از این طرف بام هم نیفتاده ایم. در این بین روان شناس ها راههای میان بر را پیشنهاد می کنند؛

روش اول عرض اندام در مقابل دیگران است.

کسانی که این شیوه را دارند، برای انتخاب هدف هایشان خیلی متکی به ارزیابی های دیگرانند؛ اینکه «نکند مردم فکر کنند من آدم نادانی هستم» یا «همیشه باید آدم جذابی به نظر بیایم» و... اینها می شود ملکه ذهن این آدم ها و هدف های کوچک و بزرگ زندگی شان را براساس همین ارزیابی ها می سازند.

کوشش برای داشتن یک مدرک تحصیلی یا ورزشی تنها به خاطر پرستیژ اجتماعی، تلاش برای چیدن یک سفره غذای عالی از ترس قضاوت منفی میهمان، تلاش برای داشتن یک ماشین مدل بالا برای به نظر رسیدن به خیابان و بسیاری دیگر از این موارد.

روان شناسان نام این هدف ها را هدف های «خودگرا» گذاشته اند؛ از آنجایی که هدف در نهایت بر اساس عرضه کردن خود جلوی دیگران انتخاب می شود. مطالعات نشان داده که جوان هایی که چنین اهدافی در زندگی دارند در مجموع چندان موفق نخواهند بود و در درازمدت با مشکل مواجه خواهند شد.

روش دوم راحت طلبی فردی نام گذاری شده است.

افراد راحت طلب و در عین حال نیمه باهوش این دسته، می خواهند با کمترین زحمت به نتیجه برسند. آنها در تمام جنبه های زندگی شان از تحصیل کردن گرفته تا خرید کردن می خواهند راه میان بر بروند.

اگر هدف این افراد پولدارشدن است، نوعی از پولدارشدن را می خواهند که کمترین زحمت را داشته باشد. آنها احتمالا بهترین طعمه های شرکت های تجارت هرمی هستند.

استرالیایی ها به این شیوه انتخاب هدف هدف های فرار از کار می گویند و مطالعات شان نشان داده که این شیوه هم در دراز مدت بی نتیجه است و حتی بهداشت روانی جوانان را هم درآینده به چالش خواهد کشید.

روش سوم از دیدگاه محققان هدف های مشخص شده نام دارد. آنها معتقدند کسانی که هدف های مشخص و صبورانه دارند، و در واقع هدفشان خوب انجام دادن کاری است که شروع کرده اند و چون در این مسیر بیشتر یاد می گیرند، در طولانی مدت آنها هستند که هم سلامت روان بیشتری دارند و هم سکه موفقیت را به نام زده اند.

غیر از این، روان شناس ها معتقدند کلا برخی نوجوانان بیشتر هدف گرا هستند و برعکس برخی دیگر در بی خیالی و بلاتکلیفی به سر می برند.

جوانانی که هدفگرا هستند؛ همیشه برای خودشان هدف های کوتاه مدت و بلندمدت دارند، هدف هایشان نه به راحتی در دسترس ونه غیر قابل دسترس اند، برای کارهای خودشان هم فرصت زمانی دارند و معمولا پیش از موعد کارشان تمام شده است، زیرا فشار روانی هم هدف هایشان یادشان نمی رود، همیشه حواسشان هست که چقدر به هدفشان نزدیک شده اند.

براساس این تحقیق باید یادآوری کرد که توصیه روان شناسان اصلا این نیست که جوانان باید همه رؤیاهای شخصی و آرزوهای بلندمدت شان را برای همیشه از ذهنشان بیرون کنند؛ بلکه آنها معتقدند که اگر شما این ویژگی های چهارگانه را رعایت کنید، احتمال بیشتری دارد که به هدف های بزرگی که در ذهنتان می پرورانید برسید.

پژوهشگران معتقدند وقتی که ما یک هدف بزرگ و بلندمدت برای خودمان تعریف می کنیم، هر چقدر هم که صبور باشیم، زندگی کم کم برایمان کسالت بار می شود. اما اگر همین هدف بزرگ را کوچک کنیم و تبدیلش کنیم به هدف های هفتگی یا حتی روزانه، از کسالت بلند مدتی هم نجات پیدا می کنیم.

هدف های کوچک باعث می شود که هم هدف های نیمه بزرگ و هم هدف تقریبا بزرگ راحت تر به دست بیاید و دیگر اینکه زمان را با بی هدفی سپری نکرده باشید.

خیلی از مواقع در زندگی، نوجوان حتی به صورت مشروط، حق انتخاب بیش از یک هدف را دارد.

اما بیشتر کسانی که فقط و فقط به یک هدف فکر می کنند، از شکست بیشتر می ترسند و اضطراب و استرس بیشتری را تحمل می کنند. گاهی ما در راه رسیدن به یک هدف، ممکن است با هدف های متفاوت اما نزدیک به هدف قبلی مان آشنا شویم و به آنها علاقه بیشتری پیدا کنیم.

انعطاف پذیری در انتخاب هدف، هم ذهنمان را خلاق تر و بازتر نگه می دارد و هم باعث می شود در موقعیت های بهتر پیش رو را خراب نکنیم و همیشه راهی را برای ادامه دادن داشته باشیم.

این پژوهش نشان می دهد که اگر قرار باشد که جوان از هدف های کوچک و بزرگ زندگی لذتی نبرد هیچ کدام از این توصیه ها هم برای او ارزشی ندارد. در واقع هدف ها باید آن قدر مهیج باشند که رسیدن به آنها نیاز به کوشش و حتی اندکی ریسک داشته باشد؛ نه آن قدر غیر واقعی و تنها رویاپردازانه باشد.







   روزنامه کیهان ( www.kayhannews.ir )

چرا موفق نیستیم؟


چرا موفق نیستیم؟









اگر شما واقعا می خواهید موفق باشید، پس باید درک محکمی از تصورات مشخصی که باعث محدود کردن پتانسیل شما می شوند و شما را ناموفق می سازند، داشته باشید. افراد موفق جداً از این تصورات خطرناک پرهیز می کنند؛ کاری که شما هم باید انجام دهید....
▪ عقاید اشتباه: عقاید اشتباه تصورات غلطی هستند که شما درباره چیزها یا خودتان دارید. مثالی از این عقاید اشتباه می تواند این باشد که من در این کشور هیچ وقت نمی توانم شغلی پیدا کنم. این تصورات محدودکننده ظرفیت شما و موفقیت شما می شوند. خلاص شدن از این افکار غلط و دانستن بیشتر در مورد آنها از مهم ترین وظایف شما هستند، اگر جداً می خواهید موفق باشید.
▪ مرکز بیرونی کنترل: این نحوه نگرش باعث می شود فرد تصور کند که هر چه برای او اتفاق می افتد به علت عوامل بیرونی است. به طور مثال شما ادعا می کنید که پیدا نکردن کار به علت نرخ بالای بی کاری در جامعه است. شما فکر می کنید در کنترل عوامل بیرونی هستید. هیچ فرد موفقی خود را در کنترل عوامل بیرونی نمی بیند و اگر شما واقعا جدی هستید که موفق باشید، باید طرز تفکرتان را از مرکز کنترل بیرونی به مرکز کنترل درونی تبدیل کنید.
▪ کمبود استقامت: چه فایده ای دارد اگر شما مهارت ها و قابلیت های زیادی دارید ولی با یک یا دو بار شکست امیدتان را از دست می دهید؟ افرادی موفق هستند که در زندگی شان آن قدر استقامت و پافشاری می کنند و کارشان را ادامه می دهند تا به آنچه می خواهند می رسند، حتی اگر بارها و بارها شکست بخورند.
▪ کمبود انعطاف پذیری: انعطاف پذیری، توانایی وفق یافتن با شرایط بیرونی و همچنین توانایی امتحان کردن روش های جدید است، هنگامی که روش های فعلی تان جواب نمی دهند. هر چه انعطاف پذیرتر باشید، بیشتر می توانید با شرایط تان کنار بیایید و شانس موفقیت تان افزایش پیدا خواهد کرد.
▪ کمبود برنامه ریزی: اگر شما هیچ هدف و برنامه ریزی نداشته باشید، پس ناچاراً جزیی از نقشه های دیگران خواهید شد. اگر برنامه ای برای رهبری تیم کاری تان نداشته باشید دیگران با برنامه ریزی این فرصت را از شما خواهند گرفت. اگر شما برنامه ریزی نداشته باشید توسط دیگران جارو خواهید شد و کنار خواهید رفت. آنها مقام ها را خواهند گرفت، پول می سازند، مشهور می شوند و شما تنها تماشاچی خواهید بود. برنامه ریزی اصلی ترین ابزار رسیدن به موفقیت است.
▪ کمبود اعتماد به نفس: اگر اعتماد به نفس پایینی داشته باشید، احتمالا از بیان عقایدتان خجالت خواهید کشید و اگر کسی به شما بگوید آرزوها و رویاهای تان ناشدنی است، به سرعت تسلیم خواهید شد. شما از ریسک کردن می ترسید و به همین دلیل فرصت هایی که ممکن است باعث موفقیت شما شوند را رد می کنید. اگر می خواهید شانس موفق بودن تان را افزایش دهید، پس باید اعتماد به نفس تان را بسازید.
▪ فکر کردن به اینکه شما منابع مالی مورد نیاز ندارید: من در کتاب ام (چگونه آن را انجام دادم) توضیح داده ام که چگونه وب سایتی را مدیریت کرده ام که کمتر از دو سال با سرمایه ای در حدود ۵۰ دلار، هزارها دلار در ماه برایم تولید کرده است. خودتان را با این فکر که سرمایه ای ندارم، گول نزنید زیرا اگر واقعا مصمم هستید که جزو افراد موفق شوید، بدون هیچ منبع مالی هم به آن خواهید رسید. همان طور که این سایت مثالی از یک موفقیت مالی است بدون اینکه سرمایه ای برای شروع آن لازم بوده باشد.
▪ ارتباط موفقیت و ترس ها: منظورم ترس های طبیعی نیست. ترس هایی را می گویم که روی توانایی هایتان برای رسیدن به موفقیت اثر می گذارد: ترس از شکست و ترس از موفقیت. گرچه این دو نوع ترس به نظر متفاوت می رسند ولی روی شما اثری یکسان دارند که باعث بازداشتن شما از تلاش کردن و سوق دادن تان به سوی شکست می شوند.

منبع: ریدرز دایجست
سارا جمال آبادی

چگونه از سیگاری شدن فرزندمان جلوگیری کنیم؟


چگونه از سیگاری شدن فرزندمان جلوگیری کنیم؟




۱۰ فرمان به والدین





شاید هیچ اتفاقی برای یک پدر و مادر وحشت آورتر از پیدا کردن پاکت سیگار در کیف نوجوان اش نباشد. در آن وقت اولین سوالی که در ذهن هر پدر و مادری شکل می گیرد، این است که: «حالا باید چه کار کرد؟» امیدواریم شما از آن دسته افرادی نباشید که به این سوال ناخوشایند رسیده باشید. 

۱۰ توصیه زیر را به کار ببندید تا هیچ وقت با چنین موقعیتی مواجه نشوید.....

۱) سرنخ جذاب بودن سیگار را شناسایی کنید

بعضی اوقات نوجوانان سیگار می کشند تا استقلال و خودرأی بودن خود را به رخ شما بکشند. گاهی هم برای پیدا کردن دوستان جدید یا جا افتادن در جمع خاصی سیگار می کشند. حتی بعضی از آنها از سیگار به عنوان وسیله ای برای لاغر شدن و وزن کم کردن استفاده می کنند! برای پیشگیری از انجام چنین کارهای احمقانه ای بهتر است با فرزند خود صحبت کنید. نظر او را در مورد سیگار کشیدن و افراد سیگاری بخواهید. حتی از او بپرسید چند دوست سیگاری دور و بر خود دارد. علاوه بر آن می توانید حقه های صنایع دخانیات برای جذب مشتری را برای فرزند نوجوان خود توضیح دهید. مثلا به او بگویید چنین شرکت هایی پول های هنگفتی به هنرپیشه ها می پردازند تا در انظار عمومی سیگار به دست بگیرند. این کار هنرپیشه ها چنین فکری را در ذهن نوجوانان تداعی می کند که پول، معروفیت، خوش تیپی و سیگار همه در کنار هم قرار دارند.

۲) با سیگار کشیدن فرزندتان قاطعانه مخالفت کنید

شاید پیش خود فکر کنید که فرزندتان اصلا به شما گوش نمی دهد یا حرف های شما هیچ اثری روی او ندارد. اما شما باید به هر حال مخالفت خود را با سیگار به زبان بیاورید. این قاطعیت شما اثری بسیار بزرگ تر از چیزی دارد که تصورش را می کنید. تحقیقات نشان داده نوجوانانی که والدین آنها اجازه سیگار کشیدن به فرزندشان نمی داده اند، کمتر از سایرین سیگاری شده اند.

۳) مثال های عینی برای فرزندتان بیاورید

همیشه نوجوانانی که والدین سیگاری دارند بیشتر از بقیه به سیگار کشیدن روی می آورند. بنابراین اگر پدر یا مادری سیگاری هستند و فرزند نوجوانی در خانه دارند باید سیگار کشیدن را ترک کنند. اگر چنین کاری برای شما واقعا سخت و غیرقابل انجام است حداقل سعی کنید داخل خانه و ماشین سیگار نکشید. بهترین کار در چنین موقعیتی این است که صادقانه برای فرزند خود توضیح دهید مدت هاست می خواهید سیگار را ترک کنید اما نمی توانید. حتی تمام عذاب های روحی و جسمی را که سیگار به شما وارد می کند برای نوجوان خود بازگو کنید.

۴) به تصورات پوچ در مورد سیگار حمله کنید

برای فرزند تان توضیح بدهید که سیگار کشیدن آن چنان هم که تبلیغ می کنند کار شیک و باکلاسی نیست! افراد سیگاری همیشه نفس بدبویی دارند. حتی مو و لباس آنها هم بوی دود مانده می گیرد و بسیار بدبو و غیرقابل تحمل می شود. حتی اگر از زردی دندان ها بگذریم، سرفه های مزمن و کاهش انرژی برای فعالیت های روزمره عوارض بسیار آزاردهنده ای هستند که افراد سیگاری را تهدید می کنند.

۵) محاسبات مالی را از یاد نبرید

سیگار کشیدن عادت بسیار پرهزینه ای است. می توانید پولی را که روزانه، ماهانه و سالانه صرف خرید سیگار می شود همراه با فرزند خود محاسبه کنید. سپس این پول را با هزینه لازم برای خرید وسایل مورد علاقه نوجوانان مثل لباس های مد روز، وسایل الکترونیکی و... مقایسه نمایید. این کار باعث می شود فرزند شما با ضررهای اقتصادی سیگار هم آشنا شود.

مهارت «نه گفتن» را به فرزندتان بیاموزید

۶) فرزند نوجوان شما ممکن است با شرکت در جمع های خاصی متقاعد به سیگار کشیدن شود. اگر مهارت ابرازنظر و «نه گفتن» را به فرزند خود بیاموزید، کمک بسیار بزرگی به او کرده اید. حتی بهتر است چنین مهارتی را با فرزندتان تمرین کنید. تحقیقات نشان داده نوجوانانی که از قبل جمله هایی برای ابراز نظر خود تمرین کرده اند، در موقع لزوم موفق تر از بقیه بوده اند.

۷) اعتیاد به سیگار را شوخی نگیرید

اکثر نوجوانان معتقدند هر وقت دل شان بخواهد می توانند سیگار را ترک کنند. اما واقعیت چیز دیگری است. نوجوانان خیلی سریع تر و حتی با مقادیر کمتر به نیکوتین وابسته می شوند. به فرزندتان گوشزد کنید که یک بار امتحان کردن مساوی با یک عمر اعتیاد به سیگار است.

۸) آینده فرزندتان را برای او ترسیم کنید

افراد کم سن و سال فکر می کنند اتفاقات بد همیشه برای دیگران رخ می دهد. خیلی جدی و با استفاده از منابع علمی برای فرزند خود توضیح دهید که سرطان، سکته قلبی یا مغزی پس از مدتی برای هر فرد سیگاری اتفاق خواهد افتاد. حتی بهتر است اگر از بین دوستان، آشنایان یا فامیل کسی دچار چنین مشکلاتی شده، او را به فرزند خود معرفی کنید.

۹) فقط سیگار نیست!

سیگارهای طعم دار، قلیان، آب نبات های نیکوتینی و اصولا هر ماده نیکوتین دار دیگری هم اگر مضرتر از سیگار معمولی نباشند، سالم هم نیستند. به فرزند خود هشدار بدهید که گول چنین محصولاتی را نخورد. تمام این مواد خاصیت اعتیادآور و سرطان زا دارند.

۱۰) به جنگ سیگار بروید

حمایت شما از جمعیت های ضددخانیات اثر مهمی در پیشگیری از سیگاری شدن فرزندان تان دارد. رفتارشناسان معتقدند اگر والدینی با سیگار به عنوان دشمن برخورد کنند، اکثر مواقع فرزندان آنها هم این طرز تفکر را در زندگی خود ادامه خواهند داد.منبع: مایوکلینیک




ترجمه: دکتر مهران صالحیان


روزنامه سلامت ( www.salamat.ir )

عاشقانه

مرا در دلت مهمان کن به میهمانی آب می آیم به میهمانی آفتاب می آیم مرا در دلت مهمان کن با نوازش با نسیم مرا در دلت مهمان کن با شمیم گل یاس با بوی نم خاک مرا در دلت مهمان کن می آیم با یک بغل ترمه گلاب با سبدی پر ز سلام می آیم با یک بغل تمنای نگاه با سبدی از عشق وجود می آیم تا که کام از لعل لبانت گیرم تا که سر بر سایه تو بگذارم می آیم تا وجودم پر از شور نگاهت گردد تا تمامم با تو از تازگی سرشار شود تقدیم به تو

داستان جذابیت


داستان جذابیت

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘

یک دفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :

‘ اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی . ‘

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .

5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :

‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .

روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟

همسرم جواب داد :

‘من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . ‘

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید

درد دل

اعتماد به نفس کاذب !


اعتماد به نفس کاذب !

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی

در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است.

هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که

فقط یک پمپ داشت پیدا کرد و از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را

بازرسی کند ، سپس برای رفع خستگی به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت...

هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم

گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد

و شنید که می گوید :" گفتگوی خیلی خوبی بود."

پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد؟!

او بی درنگ پاسخ شنید که : بله می شناسد ، آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و

یک سال هم با هم نامزد بوده اند.

هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت : هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج

می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی...!

زنش پاسخ داد : عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و الان تو کارگر

پمپ بنزین بودی ...!!!

پارسی اندیشان

آنچه من میخواهم


آنچه من میخواهم

...فرهنگ گم شده مردمانم است .

...پیشینه ی به فراموشی سپرده شده سرزمینم است .

...زبان شیوای پارسی است که امروز کمتر نشانی از آن میبینم

و...

آری من این ها را میخواهم...با تمام وجود...تا بار دیگر با این اندیشه که فزند آریایم سربلند باشم.

اینبار من با سرزمین خود پیمان میبندم که نگاهبان آن ها باشم.

اینجا...سرزمین آریا...ریشه و پیشینه و فرهنگ من است و تا هستم از آن پاسداری خواهم کرد.

منبع:پارسی اندیشان

آیا نیوتن اشتباه کرده است!؟


آیا نیوتن اشتباه کرده است!؟




یک ریاضیدان هلندی - آمریکایی با برگزاری یکسری کنفرانسها و به لرزش درآوردن دنیای آکادمیک اظهار داشته که نیوتن اشتباه کرد و قانون جاذبه تنها یک توهم است.

به گزارش خبرگزاری مهر، این فیزیکدان و ریاضیدان 48 ساله هلندی - آمریکایی که "اریک ورلیند" نام دارد با ادعای بسیار شگفت انگیزی، تئوری جاذبه را که یکی از مهمترین قوانین فیزیک است به چالش کشید.

این ریاضیدان اولین دانشمندی نیست که قانون جاذبه نیوتن را به بحث کشیده است. در حقیقت دانشمندان دیگری نیز در گذشته تردیدهایی را نسبت به این قانون نشان داده بودند اما اکنون این فیزیکدان با اشاره به داستان کودکانه "لباس پادشاه" تاکید کرد: "پادشاه برهنه است. از مدتها قبل همه می دانستند که جاذبه وجود ندارد اما اکنون لحظه ای رسیده است که باید آن را داد بزنیم."

به گفته این دانشمند، جاذبه چیزی نیست جز اثر بصری یک علت نامرئی که در یک سطح واقعیت عمیق تر از ظاهر عمل می کند.

براساس گزارش نیویورک تایمز، تئوری ورلیند بیان می کند: "جاذبه وجود ندارد. تمام آن یک توهم است. جاذبه چیزی نیست جز شکلی از بی نظمی، یک عارضه جانبی از یک تمایل طبیعی به سمت آشفتگی."

ورلیند تازه ترین دانشمند از سری دانشمندانی است که از 30 سال قبل در حال رد قسمت به قسمت تئوری جاذبه نیوتن هستند.

ورلیند تازه ترین دانشمند از سری دانشمندانی است که از 30 سال قبل در حال رد قسمت به قسمت تئوری جاذبه نیوتن هستند. در دهه 70 جاکوب بکنشتاین و استفان هاوکینگ ارتباط میان سیاه چاله ها و ترمودینامیک را کشف کردند. در دهه 90 "تد یاکوبسن" سیاه چاله ها را مثل هولوگرامها (تصاویر سه بعدی که برای امنیت کارتهای اعتباری استفاده می شوند) نشان داد و خاطر نشان کرد که تمام آن چیزی به درون سیاه چاله های جهان کشیده می شوند همانند اطلاعات چاپ شده بر روی یک هولوگرام بر روی سطح خارجی سیاه چاله ها حضور دارد.

اریک ورلیند، مولف فرمول جبری ورلیند و ارائه دهنده این تئوری جدید یک برادر دوقلوی همسان به نام هرمن دارد.

زندگی این دو برابر به مدت طولانی همسان بود. این دوقلوها دو ریاضیدان بسیار برجسته هستند. هر دو در سال 1988 از دانشگاه اوتریخت هلند فارغ التحصیل شدند و هر دو برای ادامه تحصیلات خود در دانشگاه پرینستون به آمریکا رفتند و با دو خواهر ازدواج کردند و پس از مدتی هر دو طلاق گرفتند و تنها از اینجا به بعد مسیر زندگی آنها از هم جدا شد. به طوری که هرمن در پرینستون ماند و اریک تصمیم گرفت برای نزدیک بودن به فرزندانش به آمستردام برود.

تابستان گذشته درحالی که برای تعطیلات به جنوب فرانسه رفته بود یک دزد لپ تاپ، کلیدهای خانه و پاسپورت وی را به سرقت برد.

این دانشمند تعریف کرد: "مجبور شدم یک هفته بیشتر در آنجا بمانم و در این یک هفته به تئوری نیوتن فکر کردم و دریافتم که نیروی جاذبه تنها شکلی از بی نظمی و یا یک عارضه جانبی از تمایل طبیعی بشر به سمت آشفتگی است. تصور کنید که در یک روز گرم و شرجی موهای شما فر می خورد این تنها به این دلیل است که موهای شما راههای بیشتری برای پیچ خوردن در اختیار دارند تا صاف ماندن و بنابراین به سمت فر شدن می روند. بله. پادشاه برهنه است. این را همه می دانسیم اکنون زمان آن رسیده که آن را با صدای بلند فریاد بزنیم."
منبع: تبیان

به یاد گذشتگان

در کنار وبه موازات صحنه های واقعی یا بازسازی ذهنی واقعیتها که سهم تخیلات است با چارچوب واقعی اهمیت پیدا میکند.در حاشیه این تجربه ها و این بازگشت های به عقب و یادهاست که فکر های زود گذر که تا به حال بار ها بگوش ما خورده است و ما توجه انچنانی به ان نکرده ایم وارد ذهن میشود وبا دقتی بیشتر بر جزییات ان دل انگیز میشود. ایا تا به حال به پیشینه خود فکر کرده اید.همین لحظه که در حال خواندن این مطالب هستید.به دویست یا سیصد سال پیش برگردید.که البته این مدت در مقیاس با پیدایش اولین انسان یا اولین زندگی که حاوی همان تجربه های تلخ و شیرین است مدت طولانی نیست.ببینید چه افرادی در این ابر خیال شما بوجود میایند.که چه کرده اند!ولی حالا هیچ نامی و اثری از انها نیست.یا بهتر بگویم که اگر یکی از انها نبود شما اینک تا این حد درگیر و دلمشغول کارهای روزانه نبودید که حتی نتوانید لحظه ای را نیز به تفکر ادوار گذشته اختصاص دهید.شاید قلم با صداقت و روشنی تفکرات ما هماهنگی نداشته باشد و به ان خیانت کند اما ذهن دامنه بسیار وسیعی دارد .پس بیاییم در این دامنه وسیع از گذشته هایمان بیشتر یاد کنیم.من با کسانیکه فکر میکنند که احترام گذاشتن به گذشتگان مستلزم ان است که نیم تنه انها را مثل مجسمه ای در بیاورند هم عقیده نیستم.بلکه بهترین راه احترام گذاشتن به پیشینیان کاوش در نحوه زندگی آنهاست

منبع:http://www.masoudgolpa.blogsky.com

نوشته ای برای آنان که خواندن را دوست دارند


نوشته ای برای آنان که خواندن را دوست دارند


« نوشته ای برای آنان که خواندن را دوست دارند » این عنوان مقاله ایست برگرفته از ماهنامه «دانش و مردم»، درباره آموزش ریاضی، که متن کامل آن را در زیر می بینید.
نوشته ای برای آنان که خواندن را دوست دارند
پرویز شهریاری
بشر برای این نیامده که کورکورانه و از روی نادانی کار کند، بلکه
باید پیوسته با آنچه نادرست است در جدال و با آنچه نارواست در
جنگ باشد.
ژوزف ارنست رنان

روش آموزش امروزی، دو جنبه و یک هدف دارد. دو جنبه آن عبارت است از: روش یادگیری و روش ارزیابی. هدف آن، تربیت آدمهایی است که بتوانند دشواریهای جامعه خود یا جامعه جهانی را حل کند. درباره روش یاد دادن سخنی نمیگویم، چون همه از آن آگاهیم و با آن بزرگ شدهایم و از نتیجه کم و بیش ناگوار آن هم، اطلاع داریم. روش ارزیابی و نحوه امتحان را هم میشناسیم. تمام شرطها را برای ترس و نگرانی دانشآموز فراهم میکنیم و بعد در یک جلسه کوتاه، زیر فشار روحی بیاندازهای، (دانش) او را (ارزیابی) میکنیم. من به نادرستی این روش، که به نظرم از بیخ و بن نادرست است، نمیپردازم و تنها به چند نکته جانبی آن اشاره میکنم.
زمانی که با یکی از همکارانم که حاضر نبود با افزودن تنها یک نمره، دانشآموزی را از (مردودی) نجات دهد، صحبت میکردم، به او که به دقت امتحان خود اطمینان داشت گفتم: اگر همین امروز، یک بار دیگر از دانشآموزانت امتحان بگیری و پرسشها را هم، تا حد همان پرسشهای بار اول قرار دهی، آیا میتوانی با اطمینان بگویی که همه آنها، همین نمره را خواهند گرفت؟ به طور طبیعی پاسخ او منفی بود. گفتم: اگر برای نمونه، یک هفته دیگر به دانشآموزانت وقت بدهی و بعد امتحان بگیری، چطور؟ باز معلوم بود که نمرهها تغییر میکند. گفتم: راهحل سادهتری انتخاب میکنیم، نه امتحان تازهای لازم است، نه دقت بیشتری. برای دانشآموزان، همین ورقهها را، با تغییر میزان نمرهای که به هر پرسش دادهای، دوباره تصحیح کن، از آنجا که ارزش هر پرسش را خودت معین کردهای، میتوانی به صورت دیگری آنرا تغییر دهی، آن وقت چه خواهد شد؟ روشن بود که باز هم نمرهها تغییر میکردند. گفتم: اگر با همین پرسشها و همین بارم، ورقهها را چند ماه دیگر، خودت تصحیح کنی، به شرطی که نمرههای امروز را فراموش کرده باشی، با تفاوت احتمالی که در روحیه امروز و آن روزِ تو به وجود میآید، آیا مطمئنی همین نمرهها را، روی ورقهها بگذاری؟ در اینجا هم پاسخ منفی بود.
خوب، این چگونه ارزشیابی است که با تغییر هر عاملِ کوچک آنف بدون اینکه در (دانش) فرد مورد آزمایش تغییری پیش آید، نتیجه را دگرگون میکند؟ گمان میکنم همین چند جمله، برای بیارزش بودن اینگونه ارزشیابی کافی باشد.
سالها پیش، در یکی از دبیرستانها، دانشآموزی داشتم که مرا به شگفتی میانداخت. هر وقت در کلاس چیزی از او میپرسیدم، با اطمینان و قدرت کافی پاسخ میداد. ولی برگهای امتحانی او، همیشه از متوسط هم اندکی پایینتر بود. تصمیم گرفتم، در یکی از جلسههای امتحان، بدون اینکه خود او متوجه شود، مراقب کار او باشم، او پیش از اینکه امتحان آغاز شود، روی مسئلهای که به ظاهر، ذهن او را به خود مشغول داشته بود، کار میکردچنان در خود فرو رفته بود که متوجه پخش پرسشهای امتحانی نشد. من هشداری به او ندادم. بیش از یک ساعت از وقت امتحان گذشت و او همچنان به کار خود مشغول بود. من تاب نیاوردم و به او اعلام کردم که روز امتحان است و وقت دارد تمام میشود. با ناراحتی نگاهی به پرسشها کرد. قلم را روی کاغذ گذاشت و آغاز به نوشتن کرد، بعد از نیم ساعت بلند شد و برگ امتحانی را تحویل داد و رفت. نمره امتحانی او، مانند همیشه درخشان نبود. ولی من متوجه شدم، او از آنهایی است که به راه فکری خود بیشتر اهمیت میدهد تا نمرهای که در کارنامهاش بیاید. این دانشآموز به سفارش من، و بر خلاف سفارش دیگران، رشته ریاضی را دنبال کرد و امروز یکی از صاحبنظران در رشته ریاضی است و در یکی از معتبرترین دانشگاههای جهان، به تدریس و تحقیق در ریاضیات مشغول است.
چه باید کرد؟ بی تردید من نمیتوانم نسخهای شفابخش ارائه کنم. من که عمری معلم بودهام و کم و بیش با شیوه مرسوم، تدریس کردهام، درد را بهتر میشناسم تا درمان را، درباره موضوع به این پیچیدگی چون آموزش، نباید منتظر بود، نسخهای فوری و قطعی پیدا شود. آنچه در اینجا میگویم و نتیجهای از تجربه معلمی من است، تنها میتواند نوعی مسکن تلقی شود، من از دو سفارش و یک پیشنهاد سخن خواهم گفت:
نخستین سفارش من این است که تا جایی که ممکن است، از کار انفرادی پرهیز کنیم و دانشاندوزی را به صورت یک کارگروهی درآوریم. باز هم از یک تجربه خود یاد کنم. این پیشآمد مربوط به زمانی است که من دانشجو بودم و درضمن در یکی از دبیرستانها تدریس میکردم. در آن دبیرستان، سه کلاس دوم دبیرستان وجود داشت که درس هندسه یکی از آنها به عهده من گذاشته شده بود. من، بعد از نزدیک به یک ماه، که با کلاس به اندازه کافی آشنا شده بودم، دانشآموزان را به گروههای سه نفری تقسیم کردم و در هر گروه یک دانشآموز به اصطلاح (قوی)، یک دانشآموز (متوسط) و یک دانشآموز (ضعیف) قرار دادم. رو به کلاس گفتم: من به فرد نمره نمیدهم و فرد را نمیشناسم. برای من گروه مطرح است. برای نمونه، وقتی شما امتحان بدهید، هرکسی باید برگ خودش را بنویسد، ولی من سه برگ هر گروه را به هم سنجاق میکنم، مجموع نمرههای سه گروه را به سه تقسیم میکنم و نتیجه را برای هر سه نفر میگذارم... حدس میزنید بازتاب این حرف در کلاس چگونه بود؟ دانشآموزان ضعیف خوشحال بودند، ولی فریاد دانشآموزان قوی بلند شد که: اگر دوست من درس نمیخواند، من چه گناهی کردهام؟ ولی من بیاحساس و بیتفاوت، روی تصمیم خود پای فشردم. دانشآموزان باور نکردند، ولی وقتی در سه ماه نخست، به همین ترتیب عمل کردم، به خود آمدند. البته حدس میزنید که من از طرف پدر و مادرها و مسئولان مدرسه، زیر چه فشار روحی قرار گرفتم. همه را تحمل کردم و در تصمیم خود تغییری ندادم. دانشآموزان به جان هم افتادند، وقتهای زیادی را در مدرسه میماندند و به هم کمک میکردند، به خانههای هم میرفتند، هر گروه از گروههای دیگر کمک میگرفت و در همه این موردها، دانشآموزان قوی به علت از دست دادن نمره خوب پیشقدم بودند. امتحان سه ماهه دوم را هم به همین ترتیب انجام دادم. تلاش دانشآموزان بیشتر شد و همراه با آن، فشار به من هم روزافزونتر بود، حتی در اثر شکایت پدر و مادرها، از طرف وزارت فرهنگ آن زمان، کسانی برای رسیدگی به این رفتار ظالمانه من به دبیرستان آمدند، ولی خوشبختانه تا بازرسها منتظر گزارشهای خود بودند، سال تحصیلی به پایان خود رسید و برنامه امتحانی آخر سال را دادند. نمرههای آخر سال را به ترتیب معمول دادم، یعنی نمره هرکسی را به خودش، نتیجه کار شگفتیآور بود. در کلاس من هیچکس نمره کمتر از 15 نداشت. همه از درس هندسه قبول شدند. و این معجزه کار گروهی بود. این تجربه نتیجه دیگری هم داشت. معلوم شد تقسیم دانشآموزان به (با استعداد) و (کم استعداد) آنطور که گمان میشود، ساده نیست و اگر روش کار درست باشد، بسیاری از (کماستعدادها) به گروه (بااستعدادها) میپیوندند، به جز همه این کارها، کارگروهی، رابطه انسانی بین دانشآموزان را تقویت میکند، از رقابتهای ناسالم آنها میکاهد و محیطی به وجود میآورد که هرکسی، خودش را مسئول سرنوشت دیگری هم میداند. باید عادت کنیم در تمام کارهای علمی، تکروی را کنار بگذاریم. شما آزمایش کنید، حتی اگر یک داستان را دو یا سه نفری با هم بخوانید و درباره آن بحث کنید، در مقایسه با مطالعه انفرادی چه نتیجههای شگفتانگیزی به دست میآورید. طبیعت کارگروهی ایجاب میکند که با بحث و انتقاد و خردهگیری همراه باشد و همین وضع، به سالمتر شدن رابطهی انسانی افراد و هم به عمیقتر شدن یادگیری دانش، کمک فراوان میکند.
و اما سفارش دوم من این است که در دانشآموزان، اعتماد به خود به وجود آورید. وقتی به کسی از چپ و راست، وصله بیشعوری و بیاستعدادی زده میشود، او به تدریج این اعتقاد دیگران را میپذیرد، اعتماد نسبت به خود را از دست میدهد و باور میکند که نمیتواند چیزی یاد بگیرد.
در همان دبیرستان و در کلاس دیگری، و باز هم در درس هندسه، دانشآموزی بود که همه دبیران و ادارهکنندگان مدرسه، از او به بدی یاد میکردند. پیش از آنکه من به کلاس بروم، مدیر مدرسه به من هشدار داد که مواظب این دانشآموز باشم، چون بیتربیت و بیشعور است. وقتی که من از درس ریاضی او پرسیدم، با لبخند تمسخرآمیزی به من گفت: من میگویم او بیشعور است و تو میپرسی، آیا ریاضیات را میفهمد یا نه؟ من با ترس و دلهره وارد کلاس شدم. میترسیدم، این دانشآموز، ناگهان برخیزد و صندلی یا چیزی دیگر، به سمت من پرتاب کند. برای اینکه او را بشناسم، دفتر کلاس را با خود بردم و دانشآموزان را یکی یکی صدا کردم. او هم مانند دیگران، با شنیدن نام خود برخاست و بعد نشست. مسئلهای را مطرح کردم. شکل آن را روی تخته کشیدم و به یاری خود دانشآموزان آغاز به حل آن کردم. گاه از این دانشآموز به اصطلاح (بیشعور) هم چیزی میپرسیدم، ولی تلاش میکردم، پرسش من طوری باشد که او پاسخ درست بدهد. هر بار که او پاسخ درست را میداد، با رضایت به او نگاه میکردم و میگفتم: آفرین، تو خوب میفهمی! نگاه او حاکی از آن بود که تمجیدهای مرا باور ندارد. همه به او میگفتند تو چیزی نمیفهمی و حالا کسی پیدا شده و به فهم او آفرین میگوید، ولی قیافه و بیان من جدی بود و به تدریج اطمینان پیدا کرد که من قصد مسخره کردن او را ندارم. گاهی میدیدم، در زنگهای تفریح به دنبال این و آن که: شما را به خدا، درس هندسه را به من بگویید. من تنها نزد یک نفر آبرو دارم و نمی خواهم اینجا هم آبرویم برود . و من هرگز نگذاشتم آبروی او برود. در تمام جلسه ها از او پرسیدم ، ولی همیشه به نحوی که او بتواند پاسخ درست را بدهد. این دانش آموز کم کم در درس هندسه راه افتاد و نسبت به آن علاقه مند شد. نزدیکی های پایان سال بود که پدرش به دیدار من آمد. او می خواست بداند من چه کرده ام که پسرش تا این اندازه به هندسه علاقه مند شده است ، در حالی که هنوز هیچ یک از درسهای خود را یاد نمی گیرد. پدرش می گفت حتی سر میز نهار هم ، همانطور که غذا می خورد، درباره مساله هندسه فکر میکند و در جیبش کاغذی آماده دارد که هر جا فرصتی پیش آمد، روی مساله مورد علاقه اش کار کند. به پدرش گفتم: من تنها به او فهمانده ام که بر خلاف آن چه همه می گویند ، او بی شعور نیست و می تواند همه چیز را بفهمد . البته، این موضوع را با روش خاص خودش گفتهام، نه با مذاکره روبه رو و صریح. این دانشآموز در آن سال از درس هندسه، نمره بسیار خوبی گرفت، ولی به دلیل نمرههای بسیار پایینی که در درسهای دیگر گرفته بود، مردود شد.. میبینید که اعتماد به خود معجزهگر می­­باشد، اعتقاد دارم هر آدمی میتواند دیگران را فریب دهد، ولی برای اینکه کسی بتواند خودش را فریب دهد، به نیروی روحی بی اندازهای نیاز دارد. ما همیشه درباره خود، با افراط و تفریط داوری میکنیم. به ویژه درباره قابلیتهای خود، خیلی کمتر از آنچه هستیم، تصور میکنیم، این به ویژه، درباره جوانها که خیلی زود زیر تلقین بزرگترها قرار میگیرند، بیشتر صدق میکند. بارها پیش آمده است، دانشآموزی را که گمان میکرده است درس را نمیفهمد، واداشته ام تا درس تازهای را چنان یاد بگیرد که بتواند آن را به همکلاسیهای خود درس بدهد و برای اینکه انگیزهای داشته باشد، با او قرار گذاشتهام که نمره تدریس او، همان نمره امتحانش خواهد بود و اغلب، از عهده این کار سنگین به خوبی برآمدهاند و با این موفقیت، چنان اعتمادی نسبت به خود پیدا کردهاند که دیگر از آن درس عقب نماندهاند، گروهبندی کلاسها به " قوی" و "ضعیف"، به شدت به دانشآموزان نسبت به قابلیت خود، لطمه میزند و آنها را از پیشرفت عادی خود باز میدارد. این برچسبها که بیشتر مطابق با واقع نیست و نتیجهای از " ارزشیابی" نادرست است، دانشآموز را به کلی در برابر خودش ناتوان و بیدفاع میکند و از مسیر پیشرفت بازش میدارد.
یکی از راه های دیگری که به دانش آموزان کمک می کند تا اعتماد بیشتری نسبت به خودشان پیدا کنند، این است که به بخش هایی از درس را که ساده تر است، نا تمام بگذاریم و نتیجه گیری کامل و دقیق را از خود آنها بخواهیم. تجربه نشان داده است که بیشتر دانش آموزان به خوبی می توانند، ضمن کار گروهی و به کمک یکدیگر، بدون یاری معلم، درس های علمی را فرا بگیرند. در این صورت معلم می تواند تنها نقش راهنما را داشته باشد و نارسایی استدلال های احتمالی آنها را اصلاح کند.
و اما درباره ی پیشنهاد: بیشتر دانش آموزان از این موضوع گله دارند که باید در همه ی زمینه های علم و ادب، آن هم به صورت انبوه و بی ارتباط به هم، مطالبی را یاد بگیرند، بدون اینکه ذوق و آینده ی آنها در نظر گرفته شود. در برخی از کشورها، برای رفع این دشواری، روش انتخاب واحد را در دبیرستان ها هم اجرا می کنند که تا اندازه ای وضع را بهتر می کند . ضمن اینکه انتخاب واحد هم، دشواری های دیگری را در پی دارد که به نوبه خود کم اهمیت نیستند . پیشنهاد من این است : درس های دبیرستانی را برای همه یکنواخت کنند . این درس ها باید شامل مطالبی باشد که دانستن آن ها برای هر فرد جامعه امروزی انسانی لازم است . این برنامه ها باید طوری تنظیم شود که در هر هفته به بیش از 20 ساعت درس نیاز نباشد تا بتوان تمام بعد از ظهرهای دانش آموزان را آزاد گذاشت ، در کنار درس های دبیرستانی ، کلاس های ویژه ای در همه رشته های گوناگون فرهنگ و هنر با راهنمایان معلمان خاص خود تدارک دیده شود که برای نمونه ، نام آن ها ( انجمن ) می گذاریم : انجمن ریاضیات ، انجمن فیزیک ، انجمن نقاشی ، انجمن موسیقی ، انجمن ورزش ، انجمن کشاورزی ... هر دانش آموز می نواند به میل خود و با راهنمای معلمان ، یکی از انجمن ها را برای خود انتخاب کند و یا در هیچ انجمنی شرکت نکند . برای نمونه ، کسی که انجمن ریاضی را انتخاب می کند ، در هفته به جز درس های دبیرستانی که برای همه مشترک است ، 12 ساعت تنها ریاضیات می خواند . انجمن ریاضی برنامه منظمی دارد و معلوم است در هر سال چه مطالبی باید خوانده شود . کسی که می خواهد تحصیل خود را بعد از دبیرستان ادامه دهد ، باید دوره 5سال یکی از انجمن ها را گذرانده باشد. در سال اول انجمن، می توان آن را تغییر داد . در ضمن دان آموزانی که انجمن ریاضی را انتخاب کرده اند ، این وظیفه را هم دارند که دانش آموزان کلاس صبح خود یا دانش آموزان کلاس پایینتر خود را در دوره عادی دبیرستان از نظر ریاضی تقویت کنند ، یعنی در واقع دستیار دبیر ریاضی باشند . از این ره به همکاری با دیگران و به عمیق تر کردن آگاهی های خود به احساس مسوولیت نسبت به سرنوشت همسالان خود ، علاقه مند می شوند .

منبع: درد دل های ناگفته معلمان