ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
عرفان مولانی
مولانی که نام و شخصیت پر آوازه اش بر کسی پوشیده نیست راجع به عشق سخن میراند و همانند فیلسوف شرقی که خویشتن را دوست دار فلسفه و منطق میداند و همواره در جستجوی راهیست برای رسیدن به پاسخ سوالت مطروحه در ذهن بشر .
وی خویشتن را فقط طلبه ای میداند که گویا حتی حاضر نشده معرفتی برای خویشتن قائل باشد, لذا خود را در آستانه سلوک میپندارد.
وی خویشتن را در کوچه کوچه اولین شهر عشق و یا اولین مرتبه سلوک که همانا طلب میباشد گمگشته و سرگردان میبیند. زیرا وی میداند که میخواهد ولی هنوز برای ذهن خویش از آنچه که میطلبد تعریف جامعی ایجاد نکرده . چون خود را صاحب معرفت و شناخت نمی بیند که توان تشخیص راه را بر خود قائل باشد .
از این رو وی که شیخ عطار نیشابوری را عرفان و ثنایی را دو چشم آن میشناسد , خود را شایسته نمیداند و میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
این درست به این معنی ست که هفت مرحله سلوک همواره و همیشه توامان میباشند .
شخص عارف هرگز نمیتواند بگوید مرحله ای را به پایان رسانیده , و همانند فردوسی پاکزاد توان بیان این جمله را ندارد که بگوید هفت خان را رستم گذر کرده و دیوان وجودش را به بند کشیده .
زیرا رستم فقط در داستانهاست و انسان واقعی برای رسیدن به این مراحل باید که از جان بگذرد :
کاش معشوق ز عاشق طلب جان میکرد تا که هر بی سر و پایی نشود یار کسی .
پس باید دانست که عشق راهیست برای تامین نیاز انسان , خواه معنوی و خواه مادی .
که همواره نسبت به ارتقاء درجات و مطالبات عاشق این نیازها تغییر میابد , لذا شخص عاشق اگر عاشق معشوق حقیقی باشد برای تامین نیازهای خود که همانا معرفت ربانی میباشد , مادام به معشوق عشق میورزد و تلاش میکند به معرفت خود بی افزاید . و لی اگر آن معشوق زمینی باشد و هیچ گونه تغییری در راستای تامین نیاز عاشق در خود صورت ندهد , وی را مترصد تعویض معشوق خواهد کرد .
منبع:http://erfan-eshgh.blogfa.com
پروفسور سید محمود حسابی
جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس بخواهد خانه اش را آباد کند باید در ویرانی مملکتش بکوشد.پروفسور حسابی
هرچه انسان ،وجود ارزشمندتری داشته باشد به همان اندازه مودب و فروتن است.پروفسور حسابی
فعال باشیم، ولی ملایم، عادل باشیم، ولی با گذشت. پروفسور حسابی
سادگی و عشق از عوامل پیشرفت است، که در قلب ما ایرانیان است. پروفسور حسابی
زندگی، یعنی پژوهش، و فهمیدن چیزی جدید. پروفسور حسابی
چهار اصل پیشرفت: مردانگی، عدالت، شرم و عشق است. پروفسور حسابی
بزرگترین خوشحالی من در زندگی : هوش و استعداد جوانان ایرانی است.پروفسور حسابی
راه پیشرفت، ارزش نهادن به علم و تحقیق، احترام به معلمین، اساتید، دانش آموزان و دانشجویـان است.پروفسور حسابی
تقلید (از غرب)، خطری است جدی، که چشمه های نبوغ را، خشک می کند.پروفسور حسابی
یک عمل درست، بهتر است از هزار نصیحت.پروفسور حسابی
احساس اجبار به فداکاری، لازمه زندگیست.پروفسور حسابی
انجام وظیفه، لازمه جهش بسوی پیشرفت است.پروفسور حسابی
کار کنیم، زحمت بکشیم، از سرمایه چیزی کم نداریم.پروفسور حسابی
حفظ سنن اعتقادی، ملی و نبوغ نژادی، واجب است.پروفسور حسابی
نظامی که، دارای سازمان باشد، چارچوبی استوار دارد.پروفسور حسابی
باید جوانان، حفظ سازمان را، آموزش داد.پروفسور حسابی
سازماندهی، لازمه و خواسته الگوی پیشرفت است.پروفسور حسابی
دولت، وظیفه دارد، خوشحال کنندگان مردم را، تشویق کند.پروفسور حسابی
داشتن هدف، و رفتن به دنبالش، خوب است ولی عاشق هدف بودن و گرفتار شدن چیز دیگری است. پروفسور حسابی
با بچه ها، با اطمینان رفتار کنید تا قابل اطمینان بار بیایند، و قابل اطمینان شوند. پروفسور حسابی
طنز در مملکت ما، یک مقاومت ملی است، و همیشه حافظ ایران بوده است.پروفسور حسابی
موسیقی خوب ایرانی، یک طرز تفکر است. یک فلسفه است، و بیان یک آرزوست.پروفسور حسابی
ایران، جزیره هوش و ذکاوت است. پروفسور حسابی
شخصیت یک ملت را، ادبای آن ملت می سازند.پروفسور حسابی
هنر، چاشنی زندگیست.پروفسور حسابی
عشق زندگی را به شیوش می آورد.پروفسور حسابی
هنر، با احساسات آدمی بازی می کند.پروفسور حسابی
عشق، به وجود آورنده اعمال زیباست.پروفسور حسابی
تله موش
روزی موشی در خانه تله موشی پیدا کرد. سپس به گاو و گوسفند و مرغ خبر داد که در خانه تله موشی وجود دارد. همه گفتند که تله موش مشکل خودت است و با ما کاری ندارد! روز بعد ماری در تله موش افتاد و زن خانه را نیش زد. مرد خانه مرغ را کشت تا برای ناهار زن سوپ مرغ درست کند تا بلکه بهتر شود. ولی حال زن هر روز بدتر و بدتر میشد. عیادت کنندگان زیادی برای عیادت میآمدند. درنتیجه مرد، گوسفند را کشت تا با گوشت آن برای عیادتکنندگان غذا درست کند. 2روز بعد، زن از دنیا رفت. مرد هم گاو را کشت تا هم برای کسانی که به عزا میآمدند غذا درست کند و هم به قول معروف بلا را دور کند.
در تمام این مدت، موش همهی این صحنهها را میدید و آرام میگریست.
منبع:پارسی اندیشان