•*´¨`*•.¸دوستان¸.•*´¨`*•.¸

هرکس به اندازه ی اهدافش ثروتمنداست

•*´¨`*•.¸دوستان¸.•*´¨`*•.¸

هرکس به اندازه ی اهدافش ثروتمنداست

فریاد

فریاد

فریاد میزنم تورا
به وسعت همه سکوتهای تلخ
به وسعت بیابانهای تکرار
بگذاردانه های مرواریدسینه ریزی باشد
گونه های یخ زده ام را
فریادی برای ابدی شدن
پس
سکوت رادر مشتم می فشارم
تا دانه های عشقم ازدرونم زاده شود
شاعر:یاسرمولوی

از تمام رمز و راز های عشق


از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی..
راستی
دلم که می شود

قیصر امین پور

نگاه معلم (مدرسه عشق)

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه
 ای می 
سازیم
                                       که در آن همواره اول صبح
                                           

به زبانی ساده
مهر تدریس کنند،
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست.

ادامه مطلب ...

جدیدترین شاهکار (دکترشفیعی کدکنی)


اینم یه شاهکار دیگه از دکترشفیعی کدکنی



در میان این همه بهارها و باغ‌های بارور
چون برم ز یاد
قرن‌ها و قرن‌ها و قرن‌ها
خشک‌سالی ترا؟

***


ادامه مطلب ...

به کجا چنین شتابان؟


به کجا چنین شتابان؟


گون از نسیم پرسید

ادامه مطلب ...

دردهای من

دردهای من ( قیصر امین پور) 


دردهای من جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

 

ادامه مطلب ...

وطن یعنی همه ...


وطن یعنی همه ...


وطنم، نام تو صدر همه نام جهان

جام جمت سرور جام جهان

حکم اهوراست به اهریمنان

پارسیان تا به ابد قهرمان

هرکه به ما شاخه گلی هدیه داد

ملت ما باغ گلش تحفه داد

ملت ما ملت بخشایش است

صلح طلب طالب آرامش است

رافت ما یکسره در خون ماست

عرق وطن مسلک و قانون ماست

گر به میان آیدمان آبرو

کیست که بتواندمان روبرو

ای همه مردان غرور آفرین

بهر شما باد هزار آفرین

جام جهان دست شما بایدش

حامیتان دست خدا بایدش

نام من و خوان من و جان من

جملگی ارزانی ایران من

دستور زبان عشق


دستور زبان عشق
 


دست عشق از دامن دل دور باد!

می توان آیا به دل دستور داد؟



می توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟



موج را آیا توان فرمود ایست!

باد را فرمود باید ایستاد؟



آنکه دستور زبان عشق را

بی گزاره در نهاد ما نهاد



خوب می دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی بایست داد



قیصر امین پور

"راستی ، ای وای ، آیا"


"راستی ، ای وای ، آیا"


دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند

جهانی سیاهی با دلم تا چها کند


بیامد که باز آن تیره مفرش بگسترد

همان گوهر آجین خیمه اش را به پا کند

سپی گله اش را بی شبانی کند یله

در این دشت ازرق تا بهر سو چرا کند

بدان زال فرزندش سفر کرده می نگر

که از بعد مغرب چون نماز عشا کند

سیم رکعت است این غافل اما دهد سلام

پس آنگه دو دستش غرقه در چین فرا کند

به چشمش چه اشکی راستی ای شب این فروغ

بیاید تو را جاوید پر روشنا کند


غریبان عالم جمله دیگر بس ایمنند

ز بس کاین زن اینک بیکرانه دعا کند

اگر مرده باشد آن سفر کرده وای وای

زنک جامه باید چون تو جامه ی عزا کند

بگو ای شب آیا کائنات این دعا شنید

ومردی بود کز اشک این زن حیا کند ؟

شعرازاستادمهدی اخوان ثالث

دریچه


دریچه

ماچون دو دریچه ٬ روبروی هم٬

آگاه ز هر بگو مگوی هم.

هر روز سلام و پرسش و خنده٬
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینه بهشت ٬ اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته هست٬
زیرا یکی از دریچه ها بسته هست.
نه مهر فسون ٬ نه ماه جادو کرد٬
نفرین به سفر ٬ که هرچه کرد او کرد.



اخوان ثالث