•*´¨`*•.¸دوستان¸.•*´¨`*•.¸

هرکس به اندازه ی اهدافش ثروتمنداست

•*´¨`*•.¸دوستان¸.•*´¨`*•.¸

هرکس به اندازه ی اهدافش ثروتمنداست

شیعه امروز ...

شیعه امروز ...


 

شیعه امروز همان شیعه ای که پاک ترین و تند ترین ایمانها را به علی دارد‌ ، به علی عشق می ورزد.
حتی بر خلاف اسلام ، بر خلاف رضایت شخص علی او را بر مقام الهی می رسانند و علی اللهی و .... می شوند.
باز علی را تنها در یک چهره می بیند ، یک بعد علی را می شناسد و دیگر فضائل و ابعاد این روح چند بُعدی را نادیده می انگارد.
با آنها آشنا نیست و علی بیش از آنچه به شور اخلاص شیعه اش نیازمند باشد به این نیاز دارد که او را و تمام او را شیعه پاک اعتقادش بشناسد.
بی شک از عوام شیعه چنین انتظاری ندارد اما از خواصِ شیعه ، از آدم روشنفکر شیعه چنین توقعی دارد.
کسی که شیعه علی است باید او را در همه چهره هایش بشناسد...
دکتر علی شریعتی

گیرم که ...

گیرم که   ...


از دیوار کوتاه دلم


ساده می پری


با حصار ِ   ...


بلندِ خیالم


چه می کنی ؟!



پرویز صادقی

ادامه مطلب ...

طعم واقعی زندگی

طعم واقعی زندگی



سیب های کال

طعم عجیبی دارند

بد مزه ، ترش و گس

ولی برای خوردنشان

بسیار حریصم

زیرا طعم واقعی زندگی را میدهند

بد مزه ، ترش و گس

عشق

عشق



عشق راز زندگی ست


و من و تو


برای یافتن این راز همداستان شده ایم....

به آرامی آغاز به مردن میکنی...

به آرامی آغاز به مردن میکنی...



به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


منبع:اتودی از « زندگی یک زن»

داستان های کوتاه و پند اموز

داستان های کوتاه و پند اموز ۱

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غر غر می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد . حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود :

" هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد"

خدایا ...

  به من توفیق

                تلاش در شکست

صبر در نومیدی

                    رفتن بی همراه

                                          کار بی پاداش

فداکاری در سکوت

                     دین بی دنیا

     عظمت بی نام

                                         خدمت بی نان

  ایمان بی ریا

                 خوبی بی نمود

                                       عشق بی هوس

تنهایی در انبوه جمعیت

                            ودوست داشتن بدون آنکه دوست بداند

                                                            روزی کن!!

 

      آمین...                  

آرزوی محال


آرزوی محال

خیلی خستم شاید دلیلش این باشه که هیچی اونطور که میخوام پیش نمیره.


تا به خودم روحیه میدم و سعی میکنم یه کار جدید رو شروع کنم بعد از 12 ساعت

اثری از اون روحیه نمیبینم.


شاید هدفم رو گم کردم.


شایدم انگیزم رو از دست دادم.



شایدم آرامش ندارم.



انگار هیچی واسم نمونده .....



فکر کنم تنها چیزی که دارم همین وبلاگ باشه که میتونم حرفامو توش بنویسم.


هیچوقت فکر نمیکردم روزی بشه که بزرگترین آروزم مردن باشه.



آخه خوبیش اینه که مثل بقیه آرزوهام رسیدن بهش محال نیست.....



اینطور که معلومه ایندفعه قرار نیست آسمون ابری ، آفتابی بشه.


امروز فقط امروز

امروز کسی باش که واقعا آرزو داری

مهربان و باگذشت

ساده و شفاف

پاک و خالص

با انعطاف و مدد رسان

رنج و نگرانی را کنار بگذار

به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری


ادامه مطلب ...

صرفا جهت خنده!

صرفا جهت خنده!


صرفا جهت خنده!

آورده‌اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت، هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب "حیل النساء" (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد.  روزی در هنگام سفر به قبیله‌ای رسید و به خانه‌ای مهمان شد. مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت و نهایت لطافت. زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود و عصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد.


ادامه مطلب ...